جـــــ ـــ ــوجـــــــ ـــ ــوی مـــ ـن
سلام عزیز دل مامانی: عزیزم اونروز داشتیم میرفتیم خونه عزیز"بابایی بیرون کار داشت رفت کاراشو انجام بده بیاد. منم تو رو پوشوندم منتظر بابا نشستیم. ولی بابایی یکم دیر کرد و تو خوابت برد. منم یه فکر شیطانی زد به سرم و اوردم پاهای ناز و خوردنیتو این شکلی کردم.... فدای پاهای نازت بشم من عسلم شیشه می شکند و زندگی می گذرد. نوروز می اید تا به ما بگوید تنها محبت ماندنی است پس دوستت دارم چه شیشه باشم چه اسیر سرنوشت.... . . تو گل یاسی یک دنیا احسا سی اگه طلا نباشی یقین دارم الماسی ! ...
نویسنده :
مامان یسنا
4:17